رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

@@ پسرم رادینم @@

رادین مهربون

امروز میخوام از مهربونیات بگم عزیزم.   توی خونه یا هرجایی که باشیم همیشه مهربونی  . روزی چند بار وقت خواب یا بیداری در حال بازی یا خوشحالی این جمله رو همیشه میگی  " مامان دوست دارم " ا ین جمله برای من بهترین حرف دنیاست مخصوصااینکه با زبان کودکانت و احساس واقعیت میگی و من دیگه از خدا هیچی نمیخوام جز سلامتی برای تو  و این جمله رو وقتی میگی که دستت رو میندازی دور گردنم و در حال بازی کردن و بوسیدن میگی و من  کیف میکنم و در جواب میگم منم دوست دارم عزیزم.  این کارا رو بابا یی هم انجام میدی عزیزم. یا اینکه میگی مامان بیا یه چیزی توی گوشت بگم بعد یواش میگی دوست دارم. قربونت برم. وقتی میخوای...
31 فروردين 1392

عشق دوچرخه

سلام عزیز مهربونم. این اولین باری که با دوچرخه در پارک چیتگر بازی میکنی.   هفته پیش با خاله مهسا و عزیز جون رفتیم چیتگر . از اونجایی که تو هم عاشق دوچرخه سواری هستی بردمت تا کمی بازی کنی. خیلی خوب و نسبتا خلوت بود و براحتی با هم دوچرخه سواری کردیم. برات دوچرخه سایز کوچیک گرفتم و با هم بازی کردیم  کلی کیف کردی  و بهت خوش گذشت. وقتی میبینم که داری بزرگ میشی و میتونیم با هم بازی کنیم و شاد باشیم خیلی خوشحال میشم.  و از خوشحالی تو منم شاد هستم .   یه کار جالب که کردی این بود که وقتی دوچرخت رو پارک کردی رفتی کفش عزیز جون رو ورداشتی بدون اینکه ما چیزی بگیم و گذاشتی پشت چرخ دوچرخت که عقب ...
31 فروردين 1392

ما اومدیم

سلام دوستان عزیز بلاخره بعد از کلی انتظار برگشتم تا بتونم لحظات طلایی پسررو ثبت کنم  لحظاتی پر از شادی و خنده و در بعضی مواقع بدخوابی و بدقلقی هایی که همه اونا خاطراتی میشه در دنیای مجازی  برای ما و شما.  از همه دوستایی که در نبود ما با پیامهای  پر احساس وتبریکاتشون ما رو تنها نذاشتند ممنونم.     ...
31 فروردين 1392

تولد 3 سالگی رادینم

                                                امسال تصمیم گرفتم برای تولدت دوستات رو دعوت کنم تا با بچه ها بتونی بازی کنی و یه تولد شاد  داشته باشی  همینطور هم شد برای دوستات کلاه های رنگی تولد درست کردم  و برای تشکر براشون هدیه هایی رو در نظر گرفتم  برای تزئینات هم از فرفره های  رنگی  استفاده کردم  تا فضا رو کمی کودکانه جلوه بدم  خلاصه فقط کارهای تزئینی ١ هف...
31 فروردين 1392

اولین برف بازی

    امروز صبح از خواب بیدار شدم دیدم برف شدیدی داره میاد و همه جا حدود 20  30 سانت برف نشسته خلاصه آخر زمستون برف غافلگیر مون کرد. ساعت 11 صبح بود که بیدار شدی وصبحانه بهت دادم بعدش لباس پوشیدیم رفتیم بیرون آدم برفی درست کنیم نیمه های درست کردن آدم برفی گفتی سردمه و مجبور شدیم بیایم بالا که سرما نخوری اما خیلی حیف شد چون دیگه آخراش بود و هویج و شال گردن هم آورده بودم  . اما قبلش ازت چند تا عکس انداختم. رادین دوست داشت کنار این لودر عکس بندازه         ...
31 فروردين 1392

تولد تارا تولد روزبه تولد نانا

  سلام عزیز دل مامانی دیشب تولد تارا بود  و من  بخاطر اینکه همه بچه ها دور هم بودن بردمت تا بتونی باهاشون بازی کنی و یه شب شاد دیگه داشته باشی. همیشه اوایلش به کسی دست نمیدی و احساس غریبی میکنی  چون همه دوست دارن بمیخوان بیان پیشت و ابراز محبت کنن اما تو اونا رو خوشحال نمیکنی و من کمی از  این موضوع دلخورم. دیگه آخرای جشن شروع کردی به بادکنک بازی  و یخت بقولی باز شد. اما شب خوبی بود و همه از بزرگ و کوچیک دور هم جمع بودیم. جای همه خالی.   رادین و ملینا اینجا خسته شدی روی مبل دراز کشیدی و نمیذاشتی هیچکی بشینه !     چند هفته پیش هم ...
31 فروردين 1392

اولین روز استخر

سلام عزیز دلم که اینقدر خوب و مهربونی    یه روز که خواستیم با خاله مهسا بریم استخر تصمیم گرفتم که تو رو هم با خودم ببرم  وقتی رسیدیم اونجا هر کاری کردم نیومدی حتی وارد فضای استخر بشی  بعد دیدم اونجا اتاق کودک داره و بردمت توی اتاق تابازی کنی از اونجایی که من همیشه میذاشتمت پیش بابا جون و میرفتم کلاس ورزش اونجا هم بهت گفتم حالا من برم و تو گفتی اره تو برو کلاس ورزش من همینجا میمونم. خلاصه با کلی اضطراب تو رو گذاشتم ورفتم توی آب و همش منتظر بودم که من رو صدا کنن که بیا پسرت نمیایسته ولی تا ٢ ساعت و نیمی که اونجا بودیم کسی ما رو صدا نزد و من متعجب و خندون که دیگه واقعا داری مستقل میشی و خیلی خوشحال شدم اومدم ...
31 فروردين 1392

ادامه سفرهای نوروزی

بعد از اصفهان  رفتیم خونه دوست بابایی  لردگان اونجا خیلی خوب بود و یه خونه بزرگی داشتن که تو حسابی بدوبدو کردی و توی حیاط پشتیشون با دخترشون یاسمن بازی کردی توی اصفهان بردمت اسباب بازی فروشی آخه میگفتی هلی کوپتر میخوام هرچند که دو تاشو داشتی و الان آثاری ازشون بجا مونده اما وقتی رفتیم گفتی کالسکه میخوام  نمیدونستم باید بخرم یا نه اما به اصرار تو برات خریدم . خیلی همباهاش مشغول شدی و میدونم بخاطر اینکه چرخ داره خوشت اومد ازش. خلاصه اینکه لردگان خیلی خوب بود و با آقای حسینی رفتیم روستاشون رو نشونمون داد و طبیعت زیباشون رو دیدیم.و لذت بردیم. صبح زود هم راهی دوگنبدان شدیم و رفتیم پیش خاله مامانی واونجا هم خیلی خیلی خوش...
31 فروردين 1392

خاطرات بامزه

امروز داشتم لباسهای شسته شده رو برمیداشتم ، شلوارت رو داشتم تا میکردم اومدی ازم گرفتی و گفتی مامان بیا بریم پارسیان یه دوری بزنیم دیگه من هم با این جملت لبخندی زدم و گفتم باشه  بپوش ببرمت خلاصه رفتیم و بعدهم دیدم هوا آفتابیه بردمت پارک بازی کردی. عاشق این سی دی خمیر بازی آریا هستی هر روز میبینی و جملاتی رو که خوشت میاد رو باهاش تکرار میکنی و اون اینه : " سیاره ما از مدار خودش خارج شده بود و داشت به طرف خورشید پیش میرفت ..... "   وقتی با ماشین بیرون میریم و آخر شب میخوایم برگردیم خونه نزدیک خونه میشی میگی "  نریم خونه نریم خونه"    بعضیاوقات هم میگی" نپیچ نپیچ "  یعنی نرو تو ...
31 فروردين 1392